بردگان و آزادگان
بردگان و آزادگان

علی علیه السلام می فرماید: «دنیا خواه ناخواه منزلگاهی است برای بشر كه چند صباحی در آن زندگی می كند و می رود. » بعد می فرماید: «ولی مردم در این دنیا دو دسته اند: یك دسته به بازار این جهان می آیند و خودشان را می فروشند و برده می سازند؛ دسته ی دوم مردمی هستند كه خود را در این بازار می خرند و آزاد می سازند. » [1] این سخن به قدری عمیق و محكم و پرمعنی است كه جز از روحی كه با نور خدا روشن شده باشد تراوش نمی كند. آری، محصول زندگی برخی از افراد- كه متأسفانه هنوز اكثریت افراد بشر را تشكیل می دهند- بردگی و خودفروشی و شخصیت خود را از دست دادن و به تعبیر قرآن خودباختن و خودزیان كردن است، بندگی شهوت و حرص و خشم و كینه است، اسارت در بند عادات جاهلانه و رسوم بی منطق و نامعقول است، تقلید از مد و تابعیت این اصل است كه «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» . بعضی از مردم چنین می پندارند كه همینكه مملوك كسی دیگر نبودند و به اصطلاح زرخرید نبودند، دیگر آنها آزاده اند؛ دیگر نمی دانند هزار نكته ی باریكتر از مو اینجاست؛ نمی دانند اسارت و بندگی هزار نوع و هزار شكل دارد؛ نمی دانند كه بندگیِ طمع و آز هم بندگی است، اسارت در قید عادات جاهلانه هم بندگی است، پول پرستی هم بندگی است:

بیتی از عنصری بیارم كز وی
خوبتر و نغزتر رقم نتوان كرد
دانش و آزادگی و دین و مروّت
این همه را بنده ی درم نتوان كرد

یوسف صدّیق سالها نام بردگی داشت، یعنی در بازار خرید و فروش كالاها خرید و فروش می شد، مانند یك كالای بی جان دست به دست می گشت، از زیر دست این خارج می شد و زیردست دیگری قرار می گرفت، از این خانه به آن خانه منتقل می شد، مالك هیچ چیز نبود، حتی غذایی كه می خورد و یا جامه ای كه می پوشید از آنِ اربابان بود؛ اگر كار می كرد و محصولی از دسترنج خود تهیه می كرد باز هم متعلق به خودش نبود، زیرا بنده و برده هرچه كسب می كند به ارباب تعلق می گیرد. یوسف از نظر جسمانی كاملاً برده بود، ولی همین یوسف ثابت كرد كه آقاتر و آزادتر از او در همه ی كشور مصر وجود ندارد. محبوب و معشوق یكی از زیباترین زنان مصر واقع شد و همان یوسف غلام و برده جواب رد به آن زن زیبای جوان متشخص داد، گفت در عین اینكه از لحاظ قانون مالكیت، تن من برده ی شماست روحم آزاد است، بنده ی شهوت و هوا نیستم: «غیر حق را من عدم انگاشتم» ، من فقط بنده ی یك حقیقت می باشم و روحم در مقابل یك فرمان خاضع است و آن خداوند متعال است كه خالق من است؛ من حاضرم علاوه بر بندگی، در چهاردیواری زندان هم بسر ببرم و بنده ی شهوت و هوا نشوم، حاضرم این محرومیت و محدودیت ظاهری را بپذیرم و آن بند را بر گردن ننهم؛ رو كرد به درگاه خداوند متعال و گفت: «خدایا زندان در نظر من از آنچه اینها مرا به آن می خوانند محبوبتر است. »  در تاریخ شواهد زیادی هست از كسانی كه از لحاظ قانون مالكیت، غلام و برده و مملوك بودند ولی از لحاظ روح و عقل و فكر در منتهای آزادی بودند. مگر لقمان حكیم كه قرآن كریم سوره ای به افتخار او و نام او اختصاص داده، برده و بنده نبود؟ در عین حال از لحاظ عقل و روح و اخلاق در منتهای آزادمنشی بسر می برد. و شواهد زیادتری همیشه در جلو چشم خود می بینیم از كسانی كه به حسب قانون مالكیت آزادند ولی اسیر و برده اند، عقل و فكرشان برده است، روح و دلشان برده است، شهامت و اخلاقشان برده است. قرآن كریم می فرماید: «بگو زیان كرده ی واقعی آن كسانی هستند كه خودشان را باخته اند و شخصیت انسانی خود را از دست داده اند» اینكه كسی در صحنه ی زندگی جامه ی خود را ببازد یا خانه و مسكن خود را ببازد یا پول و ثروت خود را ببازد یا مقام اجتماعی خود را ببازد آنقدر مهم نیست كه كسی شخصیت معنوی و انسانی خود را ببازد، حرّیت و شهامت خود را ببازد، شجاعت خود را ببازد، استقلال و مناعت خود را ببازد، صفا و صمیمت خود را ببازد، وجدان و قلب حساس خود را ببازد، عقل و ایمان خود را ببازد، روح استغنا و فتوّت خود را ببازد. مردم همان طوری كه علی علیه السلام فرمود دو دسته اند: یك دسته در بازار این جهان خود را می فروشند به پول و مقام و هوا و هوس و تجمل و مد و تقلید؛ و دسته ی دیگر در این بازار خود را خریداری می كنند و شخصیت واقعی و انسانی خود را باز می یابند، یك دنیا بزرگواری و عزت نفس و مناعت و شرافت و راستی و استقامت و عدالت و تقوا و حقیقت خواهی و ایمان و معنویت برای خود ذخیره می كنند، در این بازار آن نرخی را به رسمیت می شناسند كه قرآن تعیین كرد كه هیچ چیزی ارزش ندارد كه آدمی خود را به آن بفروشد. امام صادق علیه السلام در ضمن اشعاری می فرماید: من این نفس گرانبها را در بازار وجود و هستی فقط یك قیمت برایش قائل هستم، فقط یك گوهر است كه شایسته است بهای این متاع گرانبها قرار گیرد؛ آن گوهر همان است كه از صدف كون و مكان بیرون است؛ من در میان تمام مخلوقات جهان چیزی كه ارزش بهای این كالا را داشته باشد سراغ ندارم. اگر من خود را و نفس خود را به یك كالای دنیایی بفروشم، به موجب اینكه كالای دنیایی فانی شدنی است از بین می رود و متاع گرانبهای روح و نفس من نیز به موجب اینكه فروخته شد از دستم رفته است، دیگر من دست خالی هستم، نه متاع در دستم هست و نه بهای آن.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:,

] [ 9:17 ] [ علیرضا توسلی مفرد ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه